Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

emotionally stable as an IKEA table

چند دقیقه‌ی اول قدم زدن توی فروشگاه، راه رفتن با چشمان بسته بود. از بچگی عاشق این لحظه‌های رفتن از نور به تاریکی و برعکسش بودم. هی می‌رفتم توی حیاط و زل میزدم به آسمان و بعد بدو برمی‌گشتم و خانه را در تاریکی سبز رنگش تماشا می‌کردم. عاشق لذت‌های مسخره‌ای که منم. این چند روز تعطیلی را تنهای تنهام. خودم خواستم و جلوی اصرار‌ و بعد تهدید (که سفر بدون تو به ما هم خوش نمی‌گذرد) و بعدتر خواهش‌های بقیه ایستادم و نرفتم. همین مردادی که می‌گذرد، شش سال است که سفر نرفته‌ام. یعنی غیر از دو سه باری که با دوستم تا سد کرج رفتیم و چای خوردیم و سیگار کشیدیم و حرف زدیم، اصلا از تهران بیرون نرفته‌ام. همینطور که چیپس و ‌پاستیل برمی‌داشتم فکر کردم افسرده ام؟ چرخ را هل دادم سمت قفسه لبنیات و جواب دادم نه بابا! هیچ افسرده‌ای هیچ وقت از خودش نمی‌پرسد افسرده شده‌ام؟ سیستم اینجور چیزها این است که با سر پرتاب بشی وسطش. لوس بازی هم ندارد اصلا. مدت‌ها بود خرید پرت و پلا نکرده بودم. یک بسته قارچ برداشتم که بنیه درست کنم، به یاد روزهایی که با ف قل می‌خوردیم تا بوفه‌ی دانشکده‌ی مدیریت. از سر راه خانمی که با چرخ به پاهایم می‌کوبید کنار رفتم و فکر کردم پاییز که برسد می‌شود سه سال تمام که توی خانه‌ام. باشگاه و کار، مهمانی و کلاس و همه چیز تعطیل. نمی‌دونم چقدر از مسیر را آمده‌ام؟ اصلا راه دیگه‌ای غیر از اینهمه خر‌کاری توی خانه، غرق در زندگی بودن و سکوت و تمرین و تمرین، داشتم و من امتحانش نکرده‌ام یا نه؟ 

حالا توی تاریکی نشسته‌ام و بین فایل‌های لپ‌تاپ دنبال یه سریال دیده نشده می‌گردم. چراغ بالای گاز روشن است و لامپ راهروی اتاق‌خواب‌ها. بلند میشم لیوان چایی را دوباره پر می‌کنم و به غذا سر می‌زنم. تنهام، سرخوشم و عیشم از همان وقتی که داشتم چرخ دستی را روی سنگ‌های کف فروشگاه می‌سراندم شروع شده بود. احتمالا دارم جوانی‌هام را هدر می‌دهم و با این وجود emotionally stable استم… و کو تا این پنج روز تمام شود:) 





*تصویر:   داشتم از یه  سری وسایل قدیمی عکس میگرفتم و این یکی رو دوست داشتم.


* +      +


*هزار ساله وبلاگ نخوندم الا قلیلا، یه وقت به حساب بی‌ادبی وبلاگی نذارید :)


* خیلی خوشحالم که تابستون نصف شده. سه چهار هفته دیگه اگه تحمل کنیم، هوا خنک و روزا کوتاه‌تر میشه. بعد هم که پاییز و زمستونه و هشت نه ماه مونده تا دوباره برسیم به این مزخرف‌ترین سه ماه سال. خوشحالم.