چه دردی از من دوا می شود اگر بیایم اینجا بنویسم که دلم چه می خواهد؟ اینکه بیایم بنویسم دلم می خواهد که الان زنگ بزنم به رفیقی که اسمش مثلا زیبا، ثریا، علی، پیمان یا هرچه باشد. اسمش ابدا اهمیتی ندارد. زنگ بزنم که عصر نرود خانه. مستقیم بیاید اینجا. انقدر صمیمی باشیم که بدانم ترش کباب دوست تر دارد یا کوفته. برایش بپزم، چرب و مبسوط. آن عود و بسته شکلات فرنگی ام را هم به مناسبت آمدنش افتتاح کنم. رفیقم باید خودش سیگاری باشد چون طبعا من که نیستم و از نظر دخانیات تهی ام. خلاصه بیاید و بپرسم شربت سکنجبین دوست تر دارد یا چای. خودم بدانم البته... یک پیرهن نخی سفید پوشیده باشم تا سر زانو، موها را جمع کنم بالای سر...روی کاناپه بنشینیم به حرف زدن. دست زیر چانه یک ساعتی به وراجی هایم گوش کند.(رفیق با حوصله ای دارم) بعدش اما ساکت نباشد و از این جمله های کلیشه ای "چی بگم والا" و "خودت بهتر می دونی" و... نگویند. انقدر ایاغ باشیم که راه حل بدهد. ایراد بگیرد. اصلا اشکم هم درآمد مهم نیست... فقط ساکت و منفعل نباشد. بعد شام بخوریم، بیخیال همه حرف ها. فقط از غذا بگوییم. از اینکه چه خوب شده و اگر کم نمک بود یا دلش آبلیمو خواست، خودش برود سر کابینت و یخچال و بردارد.(از لحاظ صمیمیت) بعدش با هم فیلم طنز ببینیم و هی وسط هایش مجبور شویم دکمه پاز را بزنیم بس که یک چیزهای یادمان می افتد برای گفتن. خوب که خندیدیم، حرف هایمان که ته کشید، برویم لب پنجره و سیگاری آتش کنیم. در سکوت. از اینجا به بعد حرف هایمان عمیق تر می شود و تازه ساعت شده یازده. غرق می شویم در جادوی سکوت آخر شب و تجربه هایمان از عشق، ترس، مرگ یا هرچه که آدم ها در ژرف ترین جای قلبشان دارند. برایش قهوه می آورم که شب طولانی تر شود و می شود. روی زمین لابه لای ملافه های خنک دراز بکشیم و نخواهیم که تمام شود این رفاقت...
چه دردی از من دوا می شود اگر بنویسم دلم چه می خواهد؟ چه دردی از دنیا دوا می شود اگر بنویسم چه دلم این زیبا، ثریا، علی و دیگران را میخواهد؟!