Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

پرت و پلا نویسی در باب سنگ کلیه و چای پونه و دیوانگی


روز با درد پهلو شروع شد. از پارسال که سنگ کلیه داشتم، یکی دو باری تیر کشیده بود و من نادیده می‌گرفتم. امروز اما با همه‌ی زورش برگشته بود. دلم می‌خواست پتو را بکشم روی سرم و بخوابم. اما روز شروع شده بود و گربه‌ی مهربان‌ترسعی می‌کرد با مالیدن دماغ خیسش به صورتم این موضوع را بهم یادآوری کند. آسمان ابری و خاکستری و شاید چرک بود. دلم می‌خواست خودم را توی بیمارستانی چیزی بستری کنم. دلم میخواست سه روز پشت سر هم بخوابم و وقتی بلند شدم درد هم رفته باشد. راستش ترسیده بودم. آدم وقتی خبر دارد چه دردی در انتظارش است، دست و پایش را گم می‌کند. ظرف آب و غذای گربه‌ها را پر کردم و آنها از هیبت کج و کوله و پتو پیچ شده‌ام تعجب کردند. صبحانه خوردم و دوش گرفتم و آخ که چقدر آب گرم نجات‌بخش است. چاره‌ای نداشتم و همانطور گیج و منگ رفتم دنبال کارها. وقتی برگشتم کارگرهای ساختمان بغل جلوی در نشسته بودند و چای میخوردند. یکی که لهجه غلیظ ترکی دارد، داشت میگفت "زن من دیوانس اصلا"...  سیزده سال است که کسی با من ترکی حرف نزده و هر جا این زبان و لهجه را میشنوم دوست دارم بیاستم و گوش کنم... داشت میگفت زنش میخواسته سبزی پاک کند و به همین مناسبت سی نفر مهمان دعوت کرده. شاکی بود که یه سبزی پاک کردن نمیدانم چقدر خرج برداشته...  


از بالای کابینت بزرگترین قوری چینی دنیا را آوردم پایین و چای پونه دم کردم. کیسه آب گرمم را هم پر کردم، شلختگی خانه را نادیده گرفتم و نشستم به سریال دیدن. حالا هم بدترم، درد به هزار طرف تیر میکشد که احتمالا یعنی سنگه راه افتاده برای خودش این طرف و آن‌طرف میرود. اما به زن دیوانه که فکر میکنم یک خنده ریزی میدود توی صورتم. اینکه از بحران سبزی پاک کردن و شستن و خرد کردن، برنامه‌ی مفرح مهمانی ساخته. اینکه با هر بدبختی‌ای هست خودش را به زندگی وصل کرده، یک جور حرص دربیاری خوب است. 

قلپ قلپ از محلول سنکل در آب میخورم و منتظر حرکت بعدی سنگه نشسته‌ام. کمتر از صبح می‌ترسم که از اثرات فکر کردن به زن دیوانه است... 







نظرات 9 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 09:03 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

دیدم درد کلیه چه وحشتناک میاد و چقدر ازار دهنده است
امیدوارم هرچه زودتر سنگ جان از شما دل بکنه و تشریفش را ببره
بلا ازت دور باشه
منم لبخند زدم با شنیدن عملکرد آن زن دیوانه

تیلو جانم ممنونم ازت
نمیدونم که سنگه کلا رفت یا یه گوشه دیگه پناه گرفته فعلا:)) ولی خیلی خوبم :***

علیرضا سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 09:12 ق.ظ

پس زنده باد دیوانگی و پونه!

آره واقعا این پونه در موقعیت‌های سخت زندگی نجاتم داده همیشه زنده باد

mahee سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 11:10 ق.ظ

چقدر فکر کردن به رفتار زنِ دیوانه خنده‌دار بود. چرا من زنِ دیوانه نباشم گاهی

بهتر بشی الهی...درد و مریضی ازت دور.

ماهی جانم خوبی؟ جوجه‌ی قشنگم چطوره؟:***
دلم تنگ شده بود برات

آره واقعا چرا ما نه؟:)))

Baran چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 10:01 ق.ظ

آخ.عزیزه که م.قربانت برم،
قربان سرانگشت و نوشتن ات برم،
قربان لبخند ریزه میزه ی توی صورت قشنگت برم:*گل دختر جان.
امیدوارم هرچه زودتر سلامتی جایگزین کسالت تون شه و
قطره ها سازگار باشن الهی.

خیلی خوبم باران گیانم
قربان گشت گیانت بلامیسر:*** خوب و سلامت باشی همیشه عزیزکم

کامشین جمعه 19 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 05:59 ب.ظ

الان خوبی در بازوان جان؟

کامشین جانم خیلی خوب و بهترم خیلی ممنونم عزیزم

MAH یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 12:38 ب.ظ

سلامی چو بوی خوش آشنایی!
بعد از مدتها نوشتی و خوشحالم کردی. برای منی که همیشه روی جزئیات دقیق نمیشم و حتی تفاوت های بزرگ رو هم دیر میفهمم ، الان و با خوندن این پست های اخیر به وضوح تغییراتت رو بعد از یک سال حس میکنم.
میدونی من عاشق همه چیزای نارنجیم اون دخترک چندتا پست پایین تر که گویا خودِ منم چون اسمم کنارش نوشته! شبیه وروجک استاد اِدِر! براش یه لبخند بزرگ نارنجی هم بذار.
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی

سلاااام بر mah عزیزم
وقتی دوباره چراغ این خونه رو روشن کردم دیدم که روزایی که نبودم هم سر زدی و برام یه ترانه هم آوردی ببخش که نبودم.

Mah عزیزم، نمیدونی چقدر از خوندنش خوشحال شدم یعنی حتی اگر این تغییر همراه با غرغرو شدن بیشتر از قبل باشه(همونطور که میبینید)، بازم خوشحالم همون آدمی نیستم که یه روز از اینجا رفتم.
کلی ممنونم ازت:***

پس شما هم یه نارنجی دوست هستی:) و اسم خیلی قشنگت

چه خوب بود خوندن این بیت الان.
ممنونم ازت

Amir پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 02:33 ب.ظ

باز داری غیب میشیا :)

آره واقعا، دو روز سر نمیزنم به کل یادم میره وبلاگ داشتم

صنوبر چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 09:10 ب.ظ

تک تک روزهایی که نبودین، این صفحه رو چک می کردم. نمیدونید چه شادی ای به لحظه ام اضافه کردین با دوباره نوشتن!

صنوبر جان خیلی زیاد لطف داری عزیزم ممنونم:**
برای همه وقتایی که اومدید و من نبودم، شرمنده :***

امیر دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 09:29 ب.ظ http://dashtemoshavvash.blogsky.com

سلام
امیدوارم که بهتر باشید
من هم سنگ کلیه داشته ام و میدانم چه دردی دارد ولی اگر درد قطع شد نشانه ی دفع نیست و ممکنه حتی باعث نابودی کلیه بشه.پس لطفا به پزشک مراجعه کنید.براتون آرزوی تندرستی می کنم
شاد باشید

سلام
خیلی ممنونم
درست میگید، حتما میرم دکتر، با یک دنیا تنبلی:))

شما هم سلامت باشید
ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.