Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

من سردم است و انگار هیچ‌وقت گرم نخواهم شد

این عکس را چند روز پیش در یکی از صفحه‌هایی که دنبال می‌کنم، دیدم. اوایل دهه پنجاه است. چند روز است که هی می‌روم و می‌آیم و خیره می‌شوم به عکس.به زن که اینطور کامل و بی‌نقص در جهان خودش ایستاده. با لباس‌های ساده و غم مطلوب چشم‌هایش که انگار پاییز پشت سرش را زیباتر کرده. به هوای تمیز و پاییز درخشان، بی‌خبر از همه جنگ‌ها و دیوانگی‌های دنیا… هربار که نگاهش می‌کنم، بیشتر دلم برای خودم تنگ می‌شود. برای منی که بودم یا حداقل همیشه آرزو داشتم که باشم. حس میکنم که این روزها هیچ‌وقت تمام نمی‌شوند و این دل‌نگرانی، این ترس، این اسیر بودن توی فکرهای خودم تا ابد ادامه خواهد داشت، عین کتابی که دارم می‌خوانم و هیچ هیچ پیش نمی‌رود. صبح فکر می‌کردم که کاش میشد که آدم مدتی بخوابد یا بمیرد و بعد که بیدار شد ، زندگی آرام گرفته باشد. فقط کاش بعد از بیدار شدن، باز هم جانی برای دوست داشتن، ذوقی برای پاییز و لباس‌‌های گرم و برای لاک زدن و گوشواره به گوش انداختن ، و برای ول گشتن توی کوچه‌ پس‌کوچه‌ها  و تماشای جاده چالوس داشته باشم. 


+


*عکس رو از صفحه‌ی اینستاگرام فردید خادم برداشتم



نظرات 11 + ارسال نظر
رهآ پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 01:07 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

جانا سخن از زبان ما می‌گویی ...

رهآ جان هممون همینطور شدیم:( و چقدر حق داریم

مشق مدارا پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 01:20 ب.ظ

سلام رفیق
اتفاقی اومدم اینجا و...
چقدر از برگشتنت خوشحال شدم.
امیدوارم خوب باشی و خوب بمونی

زهرا جان عزیزم چقدر خوشحال شدم از دیدن اسمتون :**
ممنونم از مهربونی و لطف همیشگی:**

کوهنورد پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 03:16 ب.ظ http://1kouhnavard.blogsky.com

سلام.
حالتون چطوره؟
خوش برگشتین
چقدر خوشحال شدم از اینکه دیدم دوباره پست گذاشتین.

سلااام کوهنورد جان. ممنونم
چند وقت پیش براتون ایمیل فرستادم نمیدونم که رسید یا نه.
جوجه چطوره؟ بیا و از احوالتون بگو

تیلوتیلو جمعه 12 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 12:09 ق.ظ

الی....

دلم برات یه ریزه شده:***

شبهای سپید جمعه 12 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 02:56 ق.ظ

تصور کن وقتی این عکس رو می گرفته چه اتفاق های تاریخی هنوز رخ نداده بودند. انقلاب، جنگ 8 ساله و و...
سال‌های خوش همون دهه پنجاه بود.

آره واقعا. آرامش قبل طوفانه این عکسا

ترانه جمعه 12 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 05:03 ق.ظ

خوشحالم که دوباره مینویسی الهام جان

ممنونم ترانه‌ی عزیزم:**
تازه چند روزه شروع کردم به خوندن آرشیو سال قبل شما. الان رسیدم به پاییز قبلی.
نگم که چه کیفی داره این آرشیو‌خونی:))

علیرضا شنبه 13 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 09:07 ق.ظ

خب پس بالاخره به این نتیجه رسیدی که صدای مخاطب رو هم بشنوی.

چه سالهایی بود.
"سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
سال اشک پوری
سال خون مرتضی..."

کاش قدر اشک پوری و خون مرتضی رو بیشتر می دونستیم...

یادته اول سال تصمیم داشتم آدم بشم؟:))
ولی بسته بودن قسمت نظرات، به خاطر نداشتن گوش شنوا نبود.

علیرضا راستش من فکر نمیکنم کاری از ما مردم برمیومد، هرچقدر هم که بدونیم.

علیرضا یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 03:11 ب.ظ

آره راست میگی.
از قهرمانان بزرگ مردم، از پوری ها و مرتضی ها کاری برنیومد، ماها که هیچ...

خیلی وقتا به این فکر میکنم که زندگی عزیز اینهمه آدم از بین رفت و نتیجه‌‌ش توی هر دوره، فقط یه کم روشن‌تر شدن آدما بود. خیلی غم‌انگیزه این

میله بدون پرچم یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 04:17 ب.ظ

سلام
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین...

سلام
آره واقعا، اول اول یه فصل سرد

Baran یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 04:49 ب.ظ

به به،قدمت روی چشم من و بلاگ اسکایخوش برگشتی بلامیسررر

قربونت برم باران گیانم عزیز منی بلامیسر:***

samar پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 09:14 ب.ظ https://glassbubbles.blogsky.com/

باید بگم چقد از خوندنت کیف میکنم؟! انگار دهه هاست می شناسمت و آخرین بار دیروز بوده که دیدمت
میدونی مشکل اینجاست که آدم نهایت تلاشش رو میکنه و بعد سال ها و هزارتا بالا پایین شدنا افتان و خیزان یه جایی میرسه فکر میکنه خیلی دیده و شنیده و تجربه کرده و جای پاش رو توی دنیا گذاشته ولی دقیقا در کوتاه ترین زمان ممکن یه دومینویی یه جایی شروع میشه به اتفاق افتادن و همه چیز میریزه بهم

ثمر جانم برای منم همینطوره این صمیمیت و رفاقت ندیده خیلی خیلی برام عزیزه. ماها حرف دل همو خوندیم و فهمیدیم بدون اینکه حتی چیزی از همدیگه بدونیم:)

آره دقیقا و به نظرم طوفان هر بار داره سخت تر هم میشه. حالا درسته که ما خیلی تلاش کردیم و بزرگ‌تر شدیم. ولی واقعا اینم انصافانه نیست که

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.