Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

!God i hate summer

روی صندلی عقب اسنپ نشسته بودم و روی پاهام قابلمه‌ی خوشبخت پارچه پیچ شده‌ای بود. خاله وقتی فهمید داروی مادربزرگ را برده‌ام،‌ دستور داد یا ناهار را بمانم یا که غذا را بکشد ببرم با خودم. دومی را انتخاب کردم. باد گرم از شیشه‌ی جلو می‌خورد به صورتم و آسفالت خیابان‌ها انگار زیر آفتاب و چرخ ماشین‌ها نرم شده بود. توی سرم تابستان را نفرین می‌کردم و سعی می‌کردم برنامه‌های دو روز آخر هفته را بچینم. شستن روبالشی و ملافه با همه‌ی همه‌ی لباس‌های توی سبد، مرتب کردن کشوها و کمد، جمع کردن برگ‌های زرد و خشک گلدان‌ها، دستمال کشیدن روی برگ‌هایشان و زل زدن به جوانه‌ی ترد آفتاب‌گردان‌هام. توی باغچه آفتابگردان کاشته‌ام. فعلا قدشان تا مچ پا هم نمی‌رسد ولی تا میرم بیرون، شوق برگشتن می‌گیردم که ببینم تغییری کرده‌اند یا نه. انگار زبان بسته‌ها چقدر می‌توانند قد بکشند توی دو سه ساعت نبودنم. به جز اینها، آخر هفته را می‌خواهم استراحت کنم. دو قسمت آخر killing eve راببینم(هرچی از دوست داشتنی بودن شخصیت‌هاش بگم کم گفتم) و آن کتابی که چند وقت است کنار کاناپه مانده را تمام کنم. گفتم کتاب؟ هفته قبل چندتا کتاب دست دوم هدیه گرفتم که یکیشان مُهر و کارت کتابخانه‌ای عمومی در هاوایی را دارد. سال 1971 کایلین نامی قرض گرفته و با اینکه دو بار هم تمدیدش کرده ولی سر آخر نمی‌دونم چه دردی داشته که پسش نداده. بین صفحات یکی دیگه از کتاب‌ها هم تصویری از کودکی مسیح بود و دعای شکرگزاری. این یکی مال دبیرستان کاتولیک و فرانسوی اصفهان در دهه سی خودمان است. یکی از فانتزی‌هام همیشه این بوده که در زمان سفر کنم. به آینده هم کاری ندارم. فقط دوست دارم به گذشته برگردم. مثلا بروم دختری که در دهه سی داشته این رساله‌ی ژان دو لا برویر را به فرانسه می‌خوانده را ببینم. بعد برایش تعریف کنم که بیست سی سال بعد چه اتفاق‌هایی می‌افتد و جامعه‌ی رو به جلویشان توی چه مردابی فرو خواهد رفت. باور نمی‌کند حتما. حداقل آدمی که توی آن مدرسه درس می‌خواند باور نمی‌کند و دقیقا برای دیدن همین تعجب و حیرت است که دوست دارم به گذشته سفر کنم.

حالا نشسته‌ام جلوی تلویزیون به خوردن زرشک پلوی خاله‌پز. نمی‌دانم توی غذای مامان و خاله و عمه و مامان‌بزرگ آدم چی هست که انقدر حس خوش سعادت بودن می‌کنی. یک جور حس مراقبت. شاید هم امن بودن از اینکه زن جاافتاده‌ای مراقب تو و غذای تو است...  

دارم فکر می‌کنم حالا که نه می‌شود به گذشته سفر کرد و نه تابستان را از تقویم فاکتور گرفت، کاش بلیط هاوایی داشتم، می‌رفتم اشتباه پنجاه سال قبلِ این کایلین را جبران می‌کردم و هروقت پاییز شد بر‌می‌گشتم.





تصویر: دعای شکرگزاری و کودکی مسیح که حرفش بود.