Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

از روزها

این گل‌های گلدون قاشقیمه، تا حالا ندیده بودم گل بده چون که هیچ سالی بهار شبیه امسال نبود. هیچ وقت اینجوری نبوده که زندگیم خلاصه بشه توی کار، کار، سکوت، گلدونام، کار، باغچه و باز دوباره کار. اینهمه بدون نق و غر زندگی کردن برای خودمم غریبس. هیچ فکرِ خوب و بدی توی سرم نیست  و اصلا برای همینه که نمی نویسم، فقط هفته ای یه بار میام عکس از گُلی، علفی چیزی میذارم و باز میرم گم و گور میشم. نمی دونم تواضع کلمه درستیه براش یا نه. ولی انگار سر خم کردم جلوی هرچی که هست. مثلا امروز هی نسیم خنک و بوی بارون از درز پنجره میومد اتاق رو پر می کرد و من پشت میزم کار می کردم. اگه همین چند ماه پیش بود کلی "ای کاش" میومد توی دلم که باید فلانی می بود و می رفتیم کوه، کاش میشد بریم شمال یا که دلم می خواست با هه فال* بریم توی محله های غریبه و کوچه های ناآشنا قدم بزنیم. ولی امروز هیچ کدوم اینا رو نمی خواستم. بود آنچه بود، لیوان قهوه ام رو تا خرخره پر کردم، گذاشتم پنجره تا آخر باز باشه، پرده ها رو کنار زدم و همینطور که به کتابم گوش می دادم، آروم آروم به کارام می رسیدم تا که تاریک شد و گردن درد بهم می گفت دیگه بسه... دیگه بس بود برای روز آروم دهم اردیبهشت که من بسیار متواضع بودم... 





* هه فال یعنی رفیق ترین رفیق، اینو شادی که خودش هه فال استش یادم داده:)