به خانهی نیمه تاریک و آشپزخانهی روشن نگاه میکنم. به ردیف گلدانهای سرحال که دیروز با فنجان آب ریختم پایشان.هی رفتم و آمدم. حوصله نداشتم از کابینت زیر سینک آبپاش را بیرون بیاورم... به مانتوی مشکی رسمیام لبهی مبل... به شال زیتونی روی کیف مشکی ولو شده روی میز. از یخچال پرتقال برمیدارم و همینطور ایستاده پشت کانتر پوست میگیرم. ورق کلونازپام توی دستم است. خمش که میکنم، چرق چرق صدا میدهد... نمیخورم ولی. میاندازمش توی کیسه پیش بقیه رفقایش. با وجود همهی اتفاقات و بالا پایینهای هفتهای که گذشت، خوبم و دیگر برای داشتن یک عصر آرام نیاز به این دایرههای گچی سفید ندارم...
*چند روزه صبح تا شب اینو زیر لب میخونم، شما هم بشنوید:)
(+https://soundcloud.com/kasra-imani/adarjps6kjta)