Sigh of relief

الان که بخوابم، صبح که آخرین کارها رو تحویل بدم، یه نقطه میذارم کنار هزار و چهارصد. قبول که هنوز خونه تکونی نکردیم و هیچ نمی دونم قراره با سال تازه چی کار کنم، برای من بهار و اصلا همه زندگی وصل شده به این چهارتا بسته که الان روی میز کنار در ورودی نشستن و وقتی از شرشون خلاص شم، برمیگردم خونه و چون تنهام کلید میندازم توی قفل و کیفور شدنم دقیقا از همین صدای تقِ قفل شروع میشه. پرده ها رو میکشم و یه کاسه ی بزرگ سالاد ماکارونی درست میکنم. بعد شلوار نرمولی میپوشم و با یه پتوی دو نفره دورم ولو میشم روی زمین و سریال میبینم. هی اپیزودها رو پشت هم پلی می کنم و حواسم هست که بعد از چند ماهِ خیلی خیلی سخت، آآخخ که حالا چه پادشاهی ام با کاسه ی سالاد ماکارونی ، با پتو و با سریال....