لیوان کاپوچینو را میگذارم کنار دستم و توی لپ تاپ دنبال موزیکی، پادکستی چیزی مناسب حال امروز میگردم. روز قشنگ و نرمی است. تمام شب صدای تق تق باران روی کولر ها را میشنیدم و با هر تکان خوابم عمیق تر میشد. بیدار که شدم هنوز تاریک بود. جلوی آینه ی روشویی دیدم چه لبخند ناخودآگاهی به لب دارم و آن غم گنگ از ته چشم هایم رفته. یک وقت هایی سکوت مرهم است و کار کردن التیام. دو ماه است با این مرهم و التیام سر می کنم. بدون ذره ای امید به بهبودی. ولی حالا که این آسمان گرفته و این صدای باران تا این حد ذوق زده ام کرده، می بینم در مسیر درستی بوده ام انگار.
صبح کیفور از حال مساعد چشم ها، صبحانه ام را بردم توی رخت خواب و همان جا دو قسمت از فصل جدید سریال محبوبم را دیدم. خدا میداند چه رقص باگوبا باگومباهایی که برای انتشار این فصل در دلم نبوده و هنوز هم مستم از تماشای لباس ها و دکورها و صورت های آشنا.
روز قشنگی است. روزی که آن بیرون ابر است و باران و اینجا سریال و موزیک و بعد از هزار سال سراسر روز برای خود خودم.
یک بار برای رفیقی از سختی های زندگی نوشتم. از اینکه آدم چه طفلکی است وقتی همه چیز را، باران را، کشک بادمجان را، پارک وی و بهار و سالن تربیت بدنی بهشتی را گره زده به یاد عزیزی. اینکه به جایی می رسد که هیچ چیزی در جهان وجود خنثی ندارد برایش... جواب داده بود اصلا به قیافه ات نمیآید انقدر سخت بگیری به خودت! نمی دانم چه توقعی داشتم که جوابش غمگینم کرد آن روزها. ولی حالا که شجریان سرخوشان مست را می خواند و من دل داده ام به امیدهای تازه و دفتر برنامه ریزی سبز رنگ جدیدم و هوس پیاده روی در این هوا، میبینم که دیگر از مرورها نمیترسم. حتی دلم میخواهد بنویسم آدمی که متصل است به خاطرات، دوبار شانس زندگی دارد انگار. یکی در آنچه لمس میکند و آن یکی در لحظه ای مثل حالا که خیلی شبیه زمستان ۹۱ است.
زندگی عجیب پذیرفتی است امروز.
* دعوتتون میکنم امروز دو دقیقه برید پشت پنجره و اینو همراه من بشنوید. (+https://m.soundcloud.com/mohammad-m-haghpanah/your-naked-chords)