Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

Healing

کیسه های لباس و پارچه و شیرینی اصل فلان جا که هرکدام را باید از یک طرف شهر می گرفتیم،  از صندوق عقب برداشتیم و راه افتادیم سمت مجتمع. دقیقا همان وقت که باران نرمی می بارید روی سرمان. چند روز پیش خاله می نالید که "اگه پا درد نداشتم کجا محتاج کسی می موندم من؟" بعد هم اضافه کرد "اینجا که بچه ها میرن تمام سال یخبندونه. هوا تا منفی بیست سی درجه می رسه و نمی دونم این طفلیا چی کار می خوان بکنن. سرما ندیدن که تا حالا". شکوه جون از اونور اضافه کرد "بیست درجه چیه؟ شنیدم تا منفی چهل پنجاه هم می رسه، عکسش رو گذاشته بودن توی این مجازیه چیه که درای خونه ها باز نمی شد از بس برف می باره". بعد  هم خاله بغض کرد و اصلا جای هر حرفی بسته شد. قرار گذاشتیم بریم برای طفلیا لباس و تنقلات و ترمه و یک سری چیزهای دیگر که مطمئنم یا دور از چشم خاله از چمدان بیرون کشیده می شوند یا دست و پاگیر اند، را بخریم... جلوی در از نگهبان سیگار خواست. مرد که انگار اسم شب را شنیده باشد خندید که "اگه می کشی چرا نمی خری؟ اگه نه پس این چه کاریه هر دفعه؟". برای همین کارها دوستش دارم. اول یادش می رود که ترک کرده. با کلافگی زیر و رو می کند دنیا را و بعد با خنده و شوخ طبعی همیشگی اش از اولین نفر جلوی چشم سیگار می خواهد. از ترس اینکه بخرد و باز بیچاره شود. همیشه دلم می خواست همین شکلی باشم . با وجود هزار گرفتاری و هزار راهش، باز می خنداند و می خندد. انصافا هم خوب از پسش برمی آید همیشه.. 

بالا که رفتیم. برای ناهار که یک چیزی سر هم کردم، رفتم کنارش جلوی در بالکن نشستم، کفگیر چوبی به دست. زل زده بودیم به آسمان سیاهِ سیاه که گفتم اونی که گذاشتی توی جیبت رو میدی به من؟. دیده بودم دو نخ گرفت و یکی را گذاشت توی جیب پیرهن... با شیطون ترین نگاه دنیا گفت: "ولکام تو مای ورلد"









* به دلایلی که برای من روشن نیست یه وقتا فونت اینجوری مورچه ای می شه:/