Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

زین پس به جای واژه ی بیگانه ی پیپل پلیزر بگوییم دربازوان

اول) کیسه پارچه ای غذای پرنده ها را برمی دارم و می روم پارک. باز مرغ های دریایی اینجا را برای استراحت در مسیر کوچ انتخاب کرده اند. بعدش می روند یک جای گرمی لابد. همین که دست دراز کنی می آیند از کف دست دانه برمی دارند. می ترسیدم اوایل. الان شجاع ترم. برایشان می خوانم آی پرنده های بخ بد (یکی از بچه های فامیل بدبخت را این شکلی تلفظ می کند). نمی فهمم چه اتفاقی در مغز و ملاج پرنده ها می افتد که وسط این همه دود، یک جایی را برای اقامت  انتخاب می کنند. اصلا نمی فهمم این ها که بال رفتن دارند چرا دو بال دیگر قرض نمی کنند و دِ فرار... این روزها دارم همه چیز را قضاوت می کنم و از این بابت در رنجم. الان می گم چرا.


دوم) دوستم هفته ی قبل زنگ زد و با خوشحالی زیاد اعلام کرد پیشگویی های من درست از آب درآمده و حالا عاشق شده. آخه تمام این سال ها از بیست سالگی تا همین تولد سی و دو سالگی اش، وقتی مدام از تنهایی می نالید، من همان آدمی بودم که امیدواری می داد که صبر کن و بالاخره عشق زندگی ات را پیدا می کنی. خیلی آدم تنهایی بود و از ته دل می خواستم خوشحالی اش را ببینم. بعد هم گفت آقای عاشق دلباخته یک آدم به شدت حساس است و لازم دانسته با رفقای همسر آینده اش آشنا شود. (بله ، در دومین دیدار رفته اند حلقه انتخاب کرده اند. انگار که دوم راهنمایی باشند) خلاصه این دوستم هم من را به عنوان رفیق ترین رفیقش معرفی کرده و شماره ام را هم داده تا هیچ ابهامی در رابطه شان باقی نماند. من هنوز نفهمیده بودم با چه ماجرایی طرفم تا این که یک روز آقاهه بهم زنگ زد که چرا دوستم دو ساعت است جواب نداده، فردایش گفت دوستم گفته می رود خرید و می خواست مطمئن شود با چه کسانی رفته و دیروز هم نفهمیدم چه کار دارد چون گفتم کار دارم و قطع کردم. از این کثافت کاری و بچه بازی ها خلاصه. بعد از همه ی این ها دوزاری ام افتاد که چرا یکهو بهترین دوستِ دوستم شناخته شدم در حالی که آنقدرها هم صمیمی نبودیم هیچ وقت.


سوم) از احساسات شدید و غلیظ می ترسم. از اینکه تعریف می کرد موبایلش را چک می کند حتی و دوستم آنقدر مست عشق شده که هیچ نمی فهمد توی چه سرازیری ای افتاده. از تصمیم های جنگی فنگی وحشت دارم و بعد از شش سال که یک نفر توی زندگی ام بود، هنوز مطمئن نبودم بخواهم از این قول های تا همیشه و تا ابد بدهم... شاید از نظر دوستم من خیلی آدم بی مزه ای هستم که احساسات با این که قشنگ اند ولی در تصمیمات زندگی ام جایی ندارند...


چهارم) فکر کنم  پرنده ها هم توی دلشان می گویند ای زن ابله، ما مهمان چند روزه ایم اما خودت چرا اینجایی؟ چرا یک نه محکم به دوستت نگفتی که حالا مدام توی فکرت قضاوتشان نکنی؟ سر و صدا که می کنند حس می کنم دارند بهم می گویند ای پیپل پلیزر ای پیپل پلیزر... 

بعد من می دوم و صدای پرنده ها، آژیر خطر توی سرم و همه ی قضاوت ها ازم دور می شوند.