Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

Maybe it's a silver lining

تمام هشت کیلومتر رو با بیشترین سرعتی که میشه میدوئم. گونه هام که داغ میشن، با پشت دست اشک ها رو هُل می دم کنار صورت. باد هوهو می کنه و توی مسیر تنهام. غیر از صدای خرد شدن برگ ها زیر کوبیده شدن پاهام و قارقار کلاغ ها، هیچ صدایی نیست. 

وقتی دیگه نفس ندارم می شینم روی یه نیمکتی بالای تپه ی کوچولو. بالاتر از درختا و رودخونه. با خودم فکر می کنم نمیشه نمیشه نمیشه جلوی بعضی چیزا وایساد....


امشب که بخوابم، هفت آذر که برسه، میشه نه سال...







* سین عزیز، انتخاب عکس ها یه وقتایی به دلیل هماهنگی با متن و بیشتر وقتا به خاطر شباهتشون به حس اون لحظه ی خودمه. توضیح بیشتری اگه لازم داشتن بهم بگید.