Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

Razbliuto

باید بروم هر بانکی که حساب دارم شماره ی جدیدم را به جای قبلی ثبت کنم. چندتا سامانه ی فلان و بهمان هم هست که گذاشته ام سر فرصت درستشان کنم . از حال معنوی مخالفت با مصرف گرایی که همه ی این سال ها داشتم کوتاه آمدم و یک عدد گوشی اوفِینا خریدم. موبایلِ اوفِینا یعنی از این هایی که کیفیتشان هی وادارت می کند بگویی "اووف". البته توی سایت همه با کلی افاده کامنت گذاشته بودند که حالا توی این قیمت خوب است ولی برای آدمی با سابقه ی تعاملی من با تکنولوژی، مثل سفر به مریخ است اصلا. سیم کارت ایرانسلم را با همان گوشی کهنه چپاندم توی کشو. علتش آنتن نداشتن دائمی توی اتاقم بود ولی چون که باید توی هر چیز ساده ای، معنی ای بیابم، حالا حس می کنم زندگی جدیدی را شروع کرده ام.

هفته ها را نمی فهمم چطور به آخر می رسانم. فقط مدام می بینم از تصمیمِ راسخِ انجامِ هزار کارِ ابرفرضی در صبح شنبه، رسیده ام به تمریناتی برای بخشیدن خود و پشت سر گذاشتن کارهای ناتمام، در غروب جمعه... مثل همیشه دلم به ساده ترین چیزهای زندگی خوش است. به این که نور خورشید را چند بار در روز تماشا می کنم و آواز می خوانم. به پازلی که وقتی کامل شود، تابلوی معرکه ایست. به گلدان هایم و آدم هایی که دوستشان دارم. دلم را خوش می کنم که هی یادم نیفتد چقدر از شرایطی که برای همه مان یکسان است، خسته شده ام. هی خیره نشوم به آسمان که دِ ببار دِ، یا هی یادم نیفتد که دلم سفر می خواهد. شاید پنج سال پیش آخرین باری بود که رفتم یک وری. البته این وسط سفر یک روزه ای هم رفتم که خاطره اش را با تمام گشت و گذارهای زندگی ام عوض نمی کنم. به هر حال هر چه نباشد دلم یک چیزی خواسته ولی بی انصاف که نیستم. بله


همین ها دیگر. زندگی نمی دانم از کجا جا مانده که مدام می دود و شما اگر این روزها زنی را دیدید که با ذوق از گربه های خوشتیپ و آسمان کثیف و آسفالت عکس می گیرد، کاریش نداشته باشید. دوربین به این خوبی ندیده بوده تا حالا بیچاره...






عنوان کلمه ای روسی است که حس نوستالژیک را به کسی که عاشقش بودی و دیگر نیستی، توصیف می کند