"دیوانگیِ آخر شبی" نام دیگر ساعتی بعد از نیمه شبِ آخر تابستان است که یک پیش دستی میوه بلعیده ای، از خواب سیری و می خواهی شب کش بیاید. دغدغه ای هم نیست، فکری نیست، حرفی و کاری نیست. تازه چای دم کرده ای و همین طور که زیرلب آوازی می خوانی رو به آینه ی دستشویی به خودت نگاه می کنی. بعد هی دقیق تر می شوی و می دانی چند ماه است چیزی سر جایش نیست... ماشین اصلاح را برمی داری و تا چای دم بکشد دیوانگی کار خودش را کرده...
عنوان را هم کوکو شانل گفته. لابد یک چیزی می دانسته...