خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز

آن روز، انگار هیچ فاصله ای نبود بین ما و عمیق ترین شادی های جهان. یله روی چمن های دانشکده، کنار تخته سنگ بزرگ ساندویچ همبرگر گاز می زدیم. پیش رویمان بسته های کرانچی و چوب شورِ نیمه خورده پخش و پلا بود. هرم غذایی مان آن روزها افتاده بود دست بوفه چی دانشگاه. کفش های ف را وقتی رفته بود توی نمازخانه بخوابد، دزدیده بودند و ما هم کفش ها را کنده بودیم. خنکای چمن نم دار می دوید زیر پوستمان. داشتیم می گفتیم سال بعد که درسمان تمام شد دفتر هیچ چیز و همه چیز بزنیم. اسمش را هم به نیت خودمان لابد می گذاشتیم پنج تن. نمی دانستیم زندگی همه مان را تبدیل می کند به آیدی های توی تلگرام با آلبومی از عکس های شاد. ما نمی دانستیم چهارمی هم مثل سه تای قبلی زندگی اش را می چپاند توی چندتا چمدان با محدودیت وزن و راه می افتد سمت فرودگاه امام. ما آن روز روی چمن ها هیچی از آینده نمی دانستیم. بطری های دلسترمان را به هم زدیم و سبک سر خندیدیم...


امشب بعد از نیمه شب "ر" می رود فرودگاه . گفت مضطرب است و یک جوری می آید تهران که مستقیم برود پای پرواز. گفت که نروم کلا. بدجنسانه خوشحال شدم. دلش را نداشتم ببینمش. خودش را، چمدان هایش را، با فرودگاه رفتن مشکلی ندارم. آداب خداحافظی را خوب بلدم که چطور خوشحال به نظر برسم. اشک جمع نشود توی چشم هایم. چی بخرم برای مسافر و از کجا بخرم. دلداری بدهم. دم نزنم. اخم نکنم. در این سال ها انقدر این مسیر را رفته ام و برگشته ام که به نظرم راهش خیلی کوتاه شده. ولی "ر" فرق دارد. آخرین تن است. اگر راه بیفتم دنبالش عمق تنهایی ام در راه برگشت معلوم می شود. که کسی نمانده برایش دو خط بنویسم ر هم رفت. بعد جواب بدهد نترس من هستم، می مانم... نمی دانم تا کی می شود به خیابان ها و خانه های پرخاطره و اینهمه خالی متصل ماند. ف نیست که برایمان آش دوغ بپزد. سین نیست که آنقدر مسخره روی میز با ادا اصول بخواند کی میگه کجه؟، ز به سرزمینی رفته که زمستان ها تا منفی سی درجه می رسد. نیست که با هم برویم بازار تجریش بچرخیم. هیچ کدام نیستند که جمع شویم خانه ی ف به ریش دنیا بخندیم.  برقصیم و برقصیم...


پارسال که برای پیگیری مدرکش رفته بودم دانشگاه، وقتی داشتم سرازیری را می دویدم که تا ظهر نشده برسم به آن ساختمان جدیدی که بعد از ما ساخته شد، جلوی چمن های دانشکده چند لحظه ایستادم. هوای پاییزی و همه چیز همان بود که بود. اصلا انگار هنوز پنج تایی همان جا نشسته بودیم. زیر سایه ی درخت و پای تخته سنگ... تا حالا مکرر تنها شده ای؟