انقدر به نصیحت بقیه "پنجره رو ببند خاک و خول میاد تو" گوش نکردم که یک زنبور با خاک ها پرتاب شد توی اتاق. با هرچه دم دستم بود هدایتش کردم بیرون و سریع پنجره را بستم. ده دقیقه بعد که باز دچار کمبود اکسیژن شدم دیدم تمام این مدت لای پنجره لهیده و زنده بوده. دست هایش را به هم می زد و تلاش می کرد بدنش را تکان بدهد. صبح به نیت یک لقمه نان زده بود بیرون و حالا داشت با خودش می گفت اِاِاِاِ دیدی زنیکه دیوانه له و لورده ام کرد؟... همینطور که پشت میز نشسته بودم یک چشمم بهش بود که بین ول کردن و رفتن و انتقام شک داشت. بلند بلند گفتم بَزَ بَزَ خَزَ شَزَ یَزَ دَزَ. زبان زنبوری اختراعی ام جواب نمی داد انگار، مگرنه همچنان باهاش حرف داشتم. می خواستم برایش تعریف کنم که جهان سراسر کلیشه است و یک روز پاییزی در سال های دور من مثل او له شده و هنوز زنده بودم. من هم مثل او دنبال زندگی رفته بودم و یکهو خودم را میانه ی چیزی دیدم که فکر می کردم از من و جهانم خیلی دور است. مال فیلم های زرد و داستان های دوزاری ست. اگر حرفم را می فهمید برایش از غروبی می گفتم که دیدم خیانت مفهومی برای فیلم ها و آدم های غریبه ای که حتی ملاقاتشان نکرده ایم نیست، که منِ کم سن و سال یک روز کشف کردم زن دیگری غیر از خودم قلق روشن کردن اجاق گاز را بلد است و می داند درهای کدام کمد روی هم چفت نمی شوند یا مثلا در طی زمان فهمیده بود اگر پنجره های آشپزخانه و هال هم زمان باز باشند، نشستن روی کاناپه قرمزه آی کیفی دارد.قلق همه زندگی ام را یاد گرفته بود اصلا. زنبور اگر می فهمید بهش می گفتم معنی لهیدگی را خیلی خوب بلدم من. که بین تعجب خودش و بقیه رها کردم و رفتم. بدون هیچ سوالی، توضیحی، تفسیری، بدون گریه زاری و پروژه ی تراژدی سازی ای. نه به خاطر اینکه لذت بخشش بیشتر از انتقام باشد، که نیست. فقط به این دلیل که زجری بزرگ تر از نادیده گرفته شدن وجود ندارد. آدم ها معمولا درد دیده شدن دارند. اگر به خوشی و عشق نشد، به نفرت راضی می شوند. بعد برایش تعریف می کردم که هنوز بعد از این همه سال هرجا که می نشیند پشت سرم حرف می زند. با حرص، با خشم، خشمِ ناپیدا بودن...
زنبور پرید و رفت. این هم فهمید لذتی که در نادیده گرفتن هست در خود انتقام نیست... شاید هم بالاترینِ انتقام هاست، همانا...
این ذهن آدم چرا به هزار خاطره ی بی ربط پرواز می کند همیشه؟ دَزَ یَزَ وَزَ اَزَ نَزَ هَزَ...
تصویر از مجموعه ی زمین بازی، احسان براتی.