بعد از مدت ها امروز تنهام. بقیه نمی دونم کجا رفتن. یعنی وقتی می رفتن من خواب و بیدار بودم و توی همون حال ملنگی از ذهنم گذشت که قراره چه روزی بشه امروز. دیگه از شدت شعف یادم رفت بپرسم کجا میرید؟ حالا نشستم پشت میز آشپزخونه. از وقتی اینجا نشستم دومین باره که یه کبوتر خنگ خودشو گومب می کوبه به پنجره. دار و دسته ی کبوترا رو تصور می کنم اون طرف کوچه که دارن با هم شرط می بندن سر پنجره ی آشپزخونه ی ما. یه گاز بزرگ به ساندویچ می زنم و با خودم فکر می کنم برم پایین ببینم چی شدن بازنده هاشون. سیم رابط رو از روی پیشخون کشیدم آوردم اینجا روی میز و لپ تاپِ جلو روم و گوشی خودم و موبایل قدیمی مامان رو زدم شارژ. این گوشی قدیمی یه ساله که تغییر کاربری داده و شده کتاب خوانِ من. شبا توی رخت خواب یکی دو ساعت روش می خونم و نمی دونم چجوری برعکس قبلنا که کاربری تلفن داشت، حالا شارژ هم خالی نمی کنه. دارم پوشه های فیلم و سریالا رو بالا پایین می کنم. یه گلی ترقیِ هنوز نخونده کنار دستمه، بغل ماگ خالی و کرم دست مخصوص پوست های بسیار خشک و هندزفری و جامدادی سرمه ایه و پیاله سوپی که نیم ساعت پیش خوردم و چیز میزای دیگه. دستم پره اینجور وقتا چون معمولا فصل آخر یا چند قسمت آخر سریالای محبوبم رو نگاه نمی کنم واسه همچین وقتی که تنهام و خونه مرتبه و در حد یه گردگیری اگه کار کنم که بهشت میشه. این کش اومدن و ادامه داشتنِ لذتشون رو دوست دارم. سر صبحی هم تمرین کردم و بعدش حموم و بعدترش دوش گرفتن با انواع لوسیون و ماسک و هرچی لوس بازی توی قفسه داشتم. شرایطم نسبت به اوایل آذر هیچ فرقی نکرده. غیر از دو سه کیلویی که بدون تلاش خاصی ازم کم شده، همه چیز همونه که بود. فقط این وسط منم که بی خیال تر شدم. خاطره و حرف و فکری که پارسال می شد بغض و گلوم رو می گرفت، الان می خندونتم یا نهایتش یه شونه بالا انداختن و ولش کن بابا! گفتنه. به هیچ کس توی این دنیا توضیح بدهکار نیستم و طلبی هم ندارم. حتی به خودم. از اون جلسه های دادگاه بی پایان که توش متهم و قاضی بودم و وکیل هم نداشتم، دیگه خبری نیست... شاید این جا همون نقطه ایه که آدما از زندگی قبلیشون خداحافظی می کنن. ته همه ی گریه ها و غر زدنا، شاید اینجوریه که یه روز با خود قبلیت دست می دی و می ری سراغ یه در جدید. خورده های نون رو از روی پیرهن سبزم می تکونم و می رم جلوی آینه خط چشم می کشم... توی چشمام شوق روشنی هست مثل نوری که از سوراخ کلید خودش رو پخش کنه توی تاریکی اتاق...
گوممب ... سومین کبوتر خودشو کوبید به شیشه. خنگ