مثلا تو میدونی ملال چیه؟

"پری خانوم" همسایه مادربزرگم بود. عادت نداشت در بزند. سر می گرداندیم و وسط خانه ایستاده بود. کنجکاوانه دور و بر را نگاه میکرد و می پرسید: مرد ندارید؟... جواب هرچه بود او چادرش را باز نمیکرد. زیر چادر گاهی پیرهن خواب تنش بود و گاهی تیشرت های رنگی و چسبان. صورت و دستان ظریف اش با تنِ صد و خورده ای کیلویی همخوانی نداشت. همه میدانستند شوهر پری خانوم چند سال است روی کاناپه می خوابد و خودش رو تخت. همه همه چیز را درباره پری خانوم می دانستند. اینکه خانواده اش خلاف کار بودند و یکی از پسرهایش درس خوان است و بقیه صبح تا شب دنبال رفیق بازی. یک بار به مادرم گفته بود: این بادوم تلخ تو چرا اینجوریه آخه؟ من را می گفت. وسط غیبت کردن از همسایه ها و خنده هایش نگاهم میکرد و می پرسید: نمیخوای چیزی بگی؟ایشش! بعد دو دستش را در هوا تکان میداد و جیغ النگوهایش را در می آورد. پری خانوم وجود انکار ناپذیری داشت، وقتی در خانه بود انگار فقط او بود و ما همه، هیچ...


دارم آش دوغ هم میزنم. باید انقدر این کار را ادامه بدهم تا بجوشد. زل زدم به سقف، زمین و کابینت ها و چند لکه پیدا کرده ام. کبریت سوخته ای هم افتاده زیر گاز. با نوک پا کشیدمش جلوتر که یادم نرود بردارمش... هنوز نجوشیده...

ملال انگیزترین کارهای خانه را به نام من سند زده اند از ازل. پاک کردن برنج و حبوبات، شکافتن هر دوخت اشتباه و هم زدن دیگ تا وقتی بجوشد.



"ملال"، توصیف دقیقی است از حس من به دهان باز دیگ... از حس پری خانوم به منِ ساده و ساکت...مثل بادوم تلخ.




*دنبال عکسی میگشتم که حالش ملال باشد. غیر از این تصویر از Katerina Kamprani چیزی پیدا نکردم. همین هم اصلا شبیه ملال نیست.

در ناخوشایند بودن مشترک اند فقط