Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

Can you ever forgive me

زنگ زد به موبایلم که بسته تان را آوردم تشریف دارید؟ یک شال بلند کشیدم روی سرم و رفتم جلوی در، امضا کردم و کتاب ها را گرفتم. ماسک زده بود و ندیدم لبخند دارد یا نه؟ نفهمیدم خودش بود یا نه؟


بهار92 بود. زمانی که مسیر زندگی من از خطی های جنت آباد-سید خندان و سهروردی میگذشت. گرم تر از حالا بود و من کلافه تر. سرم شلوغ بود، باید میرفتم مرکز آمار و سازمان نقشه برداری و امید نداشتم استاد کارم را قبول کند. کلاس های بعدازظهر دیوانه ام میکرد. زیر پل سیدخندان سوار یکی از تاکسی های زرد شدم، پول را آماده گرفته بودم توی مشتم تا معطل هیچ چیزی نشوم. چهارراه را که رد کردیم مغازه بزرگه را که دیدم گفتم من پیاده میشم. راننده انگار بیشتر از من عجله داشت که یه کمی کشید کنار و نگه داشت. تا در ماشین را باز کردم صدای مهیبی شنیدم، یه موتور افتاده بود درست زیر پایم و یک نفر روی هوا پرواز میکرد و راننده میکوبید روی فرمان و بلند میگفت: چی کار کردی؟ چی کار کردی؟ نمیدانستم چه کار کرده ام. از اینجا به بعد تصاویر مثل خواب از جلوی چشم هایم میگذشت. کلاهش افتاده بود توی پیاده رو و خودش وسط خیابان. رسیدم بالا سرش و پشت هم میگفتم خوبی؟ خوبی؟ تا من را دید یک لبخند مهربانی زد که نترس بابا خوبم... رنگم پریده بود؟ آدم ها حلقه زده بودند دور ما و همه چیز را ترسناک تر کرده بودند. ده دقیقه بعد نشسته بودم کنارش و هنوز میپرسیدم خوبی؟ دیگر جواب هم نمیداد و فقط با لبخند نگاه میکرد. پیک بود و بسته اش افتاده بود کنار خیابان.. راننده مدام میزان خرابی درِ ماشین را تخمین میزد. نمیتوانستم به یاد بیاورم چقدر پول توی کیفم داشتم چه برسد به حسابم.  راننده بغل گوشم گفت: خانوم مثل اینکه به حرف شما گوش میده، بگو بذاره ما بریم دردسر نشه!... گذاشت ما رفتیم... رفتم بدون اینکه اصرار کنم بریم بیمارستان، بدون اینکه برم از آن طرف خیابان برایش آبمیوه بگیرم حتی... اما تا مدت ها خوابش را میدیدم. لبخند میزد و من میپرسیدم خوبی؟

چقدر بچه و ترسو بودن دردناک است گاهی...



دارم برای سه نفر همخانه ام سحری آماده میکنم. پشت پنجره صدای باد ملایم است بین شاخه های درخت ها و تاریکی... من به یک نفر در این شهر بدهکارم. در شهر میلیونی شانس دوباره دیدنش چقدر است؟ در دنیای چند میلیاردی چطور؟... از احتمالات متنفرم و چند سال است به صورت پیک موتوری ها و لبخندشان دقت میکنم...