Im safe in your arms
Im safe in your arms

Im safe in your arms

In an empathic,non-judmental way

اینجا که دراز کشیده ام گوشه ای از آسمان را میبینم. یک وقت هایی چند تکه ابر می افتند در این قاب و چند ثانیه بعد می روند، مثل پرنده ها. تا بیست و چهار ساعت قبل نمیدانستم وسط اردیبهشت هم می توانم سرما بخورم و بعد دیدم این اردی بهشت خنک تر از هم جنسان قبلی اش بوده تا اینجا. از وقتی این را فهمیدم خودم را خوابانده ام این گوشه و فقط گاهی برای درست کردن دمنوش میروم آشپزخانه و برمیگردم. جوراب های خال خالی ام را روی هم پوشیده ام و مامان یک چیزی داده ببندم به کمرم و بیست و چهار ساعت است که مراقبت کرده آن "یک چیزی" را باز نکرده باشم خدایی نکرده... باز نکرده بودم، اصلا وقت های مریضی را برای همین دوست داشتم همیشه . حرف گوش کن و آرام میشوم. همه فعالیتم به فیلم دیدن و دمنوش خوردن محدود میشود که گاهی همان را هم انجام نمیدهم. زور نمیزنم که مفید و طبق برنامه باشم و همین ها کیف دارد.بیست و چهار ساعت قبل ترش برایم نوشته بود: فکر آزادت رو دوست دارم. اینکه کیفیت بودن آدم ها توی زندگیت روی حالت تاثیری نداره... خب خبر نداشت چقدر زحمت کشیده ام که اینجوری باشم و چشم هایم برق زد از خواندن این پیام. دیشب دیدم خیلی وقت است از هیچ کسی خبر ندارم. دستم رفت اینستگرم نصب کنم و نکردم. حتی اپ استور را باز کردم و دوباره بستم...

صبح خواستم برم آشپزخانه، در آینه خودم را با موهای گوجه ای بالای سر و انبوه لباس هایی که پوشیده ام نگاه کردم، سکانس آخر "کاغذ بی خط" را زندگی میکنم این روزها...


امروز یادم باشد پای گلدان ها آب بریزم.